در بخشی از کتاب قصههای شب برای دخترهای کوچولو (Bedtime Stories for Girls) میخوانیم: فردا صبح، کلو از خواب بیدار شد و دستش را زیر بالش برد تا کیسه را بردارد. ولی دندانش توی کیسه نبود. به جای دندانش، یک سکه طلا توی کیسه بود. کلو با خوشحالی از پلهها پایین دوید تا سکه را به مادرش نشان دهد. مادر گفت: «من که گفتم پری مهربان برایت هدیه میآورد. دفعه بعد که دندانت افتاد، باز هم بگذارش توی کیسه. » کلو مادرش را بغل کرد و گفت: «ممنون مامان، خیلی دوستت دارم.»